صفحات

۱۳۹۱ مهر ۸, شنبه

نسل من

دلار با سرعتی باور نکردنی کمر به نابودی ریال بسته ؛ احمدی نژاد در نیویورک سخنرانی کرده ، جوانفکر در نبود او دستگیر شده ؛ روزنامه ی شرق توقیف شده ؛ سازمان مجاهدین خلق از لیست تروریستها بیرون آمده ؛ خاتمی باز طنز پراکنی نموده و ... .
روزها با چنان سرعتی پله های گذشتشان را دوتا یکی کرده اند که من به شخصه دوست میدارم اندکی زمان از ساعتها وام بگیرم و اندکی بیشتر به هر آنچه که روزگارمان را چنین بی حاصل و بایر کرده بیاندیشم .
چند وقت پیش بود مطلبی درباره ی مردم ایران و خارج از آن خواندم . همان که روزگار ما خارج نشین ها را زیبا وصف کرده ؛ همان که اشک به چشمم آورد . در این 1 سال و اندی که غربت نشین شده ام به اندازه ی تمام عمرم پیر و غمگینم و هر روز با این دعا چشم باز می کنم که ایران جایی شود که من و امثالِ من جایی برای زندگی در آن داشته باشیم . اندک مردمانی که از ایران کنونی راضی و خوشحالند فکر نمی کنم مسیری نزدیک تر از شکمشان را نظاره گر باشند و در بهترین وضعیتشان کلاهِ روشن فکری و مترقی بودن بر سر میگذارند و چه ساده گاهی ما فریب آنچه که می دانیم کلاهی بیش نیست را میخوریم .
می دانم اگر برگردم و خانه ای باشکوه و زندگی زیبا نیز دست و پا کنم باز روزی خواهد رسید که مجبور به ترکش شوم . من در اینجا مات و مبهوت در میان مردمی که حتی نمی دانم ارزش و ضد ارزششان چیست در میان خیابانهای زیبا و تمیز ، در میان مردمی که سخت لبخند می زنند هر روز را شب می کنم . دست و دلم به هیچ نمی رود . حوصله حرف زدن نیز ندارم . شاید تعریفِ واقعی از نسلی که سوخت در من به عنوان نسلی که جنبید ، فریاد زد و خفه شد نمایان باشد . نسلی که تمام تجربیاتِ یک تاریخ را در کمتر از ربع قرن زندگی اش تجربه کرد . ابتدای یک انقلاب ؛ جنگ ، قحطی ، شکوفایی بعد از جنگ ، دیکتاتوری ، سرکوب و شاید به زودی نابودی . ما نمونه ی کوتاه شده ی بشریت بودیم . ما هر آنچه که تاریخ تجربه اش را حدس میزد سپری کردیم . ما جایی در موزه خواهیم یافت . ما نسلی نمادین از جامعه ای آسیب پذیر و نوظهور و تصاوفی بودیم . ما ....

هیچ نظری موجود نیست: