صفحات

۱۳۹۲ خرداد ۶, دوشنبه

آفتاب در پیش است



آفتاب در پیش است
و غروب بر لب بام
باورم نیست که زخمی دارم
خون سبزی بر سر
و هنوز
ذره  امیدی در دل
آمدم تا نفسی تازه کنم
تا نمیرم که بگویم هستم
تا بمانم که بگیرم حقم
ما همه هستیم ولی در بندیم
زیر چکمه , زیر یوغِ بیداد
در اسارت , توی دستان کثیفِ قدرت
در لجنزار سیاهِ مذهب
زیر وزنِ فقه و فتوای دروغ
یورش راهزنانِ کوچک که به یغما بردند
روزگارانِ بزرگِ ما را
و به خون غلتاندند
شأن انسانی انسانها را
اما
آفتاب در پیش است
من هنوز بیدارم
ما همه بیداریم , آگاهیم
و همه می بوییم
سمت آزادی را
ما همه می دانیم
که ندا در خاک است
بانگِ آزادی ما در بند است
پسر عصر بلوغ در شیشه
مادرِ زال زمان در زاری
حجم انبوه شکست در مسلخ
رازِ پیدایش روح
رمزِ افسونگری و رمالی
با همه این احوال
آفتاب در پیش است
و غروب بر لب بام
دیوها خواهند مُرد
و شفق خواهد زد
بانگ ویرانی استبداد را

۱۳۹۲ خرداد ۱, چهارشنبه

صلاحیت یا عدم صلاحیت , مسئله این است !



همین دیشب بود , خبر رد صلاحیت رفسنجانی را شنیدم . حتی قبل از شنیدنش نجوایی از درونِ من زمزمه میشد  که صلاحیتش تایید نخواهد شد . مشایی از همان ابتدا برای من معلوم الحال بود که تاییدش نخواهند کرد , چوبش را چند وقتی میشود خورده اند و این دولت با روحیه ی ضعیفی که دارد ( علی رقم آن چیزی که همه تصور می کنند ) جایی برای ریسکی دوباره و دوباره ندارد , حتی اگر تاوانش شروع بگم بگم های احمدی نژاد باشد ویا  رو شدن چند اختلاص کوچک و بزرگ دیگر و یا  کشف اسمهایی چون بابک زنجانی ! دولت در سالهای اخیر پله های وقاحت را چنان با سرعت پیموده که دیگر ترس از هیچ بگم بگم و کشف و ثبت نامی ندارد.
امروز زهرا مصطفوی ( دختر خمینی ) طی نامه ای به خامنه ای خواستار دخالت رهبری در تایید صلاحیت رفسنجانی شده که بیم این میرود که صلاحیت بگیرد و مردم همیشه در صحنه نیز باز به دام دولت بیافتند و از حرصشان بروند رای بدهند و واقعا رکورد بزنند در آمار رای گیری ها !!
هر 8 نفر تایید صلاحیت شده ها نیز عاشقان سینه چاکی ندارند و از آنجایی که اصل و نسبشان نیز اندکی مشخص است همگی متصلند به رهبری ؛ بنابراین همان داخل قومی رای ها را تقسیم می کنند و مردم هم چه رای بدهند و چه ندهند فرقی ایجاد نمیشود ( مثل قبل ) ! مردم هم حضورشان که همیشه بی فایده بود , اینبار دیگر می توانند از یک روز گرم تابستانی , در خنکای کولر و اندکی هندوانه روزشان را فردا کنند و آب از آب هم تکان نخورد . نه دیگر کسی کشته میشود ؛ نه کسی زندان میرود ... همه خوشحال و راضی به خانه هایشان برمیگردند و مردم هم به خواب سنگین تری فرو خواهند رفت و هر روز مانند رباطهای برنامه ریزی شده کار می کنند , میخورند و میخوابند تا زنده بمانند و ننگی را که خودشان در حال بال و پر دادنش هستند لاپوشانی کنند !!!!!!
چه رفسنجانی میبود ( یا باشد ) چه نبود ( یا نباشد ) فرقی به حال این ملت نمی کند . آنهایی که فکر می کردند او بیاید همه چیز را عوض می کند یا سنشان خیلی کم است و دوران رفسنجانی و خاتمی را به یاد ندارند , یا دچار فراموشی که این روزها همه گیر هم شده , شده اند و همه چیز را به دست فراموشی سپرده اند . آنهایی که دلشان را به امسال خاتمی و رفسنجانی گرم می کنند , بیشترین ضربه را به آینده ی آن کشور زدند . اصلاح زمانی امکان پذیر است که بدنه دچار مشکل نباشد . متاسفانه بدنه ی دولت فاسد و مستعمل است و اصلاحات تنها لباسی زیبا به تن آن .


۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۸, شنبه

دل خون *



از زمانی که به یاد دارم خارج ازخانه همیشه مجبور بودیم بین بد و بدتر یکی را انتخاب  کنیم . همیشه عادت کرده بودیم هرآنچه که حقمان بود ازما گرفته شود ؛ زمانی که قسمت کوچکی ازش را صاحب میشدیم انگار که دنیا را بهمان داده باشند عروج میکردیم به آسمان . ذوق میکردیم از سر کردن مقنعه ی صورتی , بجای سرمه ای ( هر چند که خیلی مضحک تر میشدیم ) . بجای مدرسه ی دولتی اگر غیر انتفاعی میرفتیم بیشتر لذت میبردیم ؛ چون آنجا همیشه برای تفریح در همان ساعتهای کوتاه زنگ تفریح انتخاب هایی  برای سرگرم شدن داشتیم . بعدها که بزرگتر شدیم پوشیدن مانتوهای کوتاه و رنگی شد خوش خوشانمان و کلی با آنها عشق بازی کردیم . از این نمونه های احمقانه و کوچک انقدر هست که از بازگو کردنشان فقط شرمساری اش باقی می ماند و بس .
بعدها رسید بین انتخاب , بین یک امامه ای و غیر امامه ای فکر کردیم آن بی عمامه را انتخاب کنیم شاید وضعمان بهتر شود . 4 سال تجربه اش کردیم و حکم رهبری خورد به ماندنش و ما شدیم آدمهایی که دیگر اینار حتی حق انتخاب بین بد و بدتر را نیز نداشتیم ( هر چند در ابتدا فکر کردیم بازی به همان منوال پیش خواهد رفت ) . از آن به بعد بود که ورق اندکی چرخید . عده ای به فکر افتادند که اصلا چرا همیشه مجبور بودیم بین بد و بدتر یکی را بر گزینیم ( و هیچ کس فکر نکرد که چرا هیچوقت گزینه ی خوب و بهتر وارد انتخابهای زندگی اجتماعی مان نشد ) . اندک زمانی طول نکشید , آنهایی که یادشان آمده بود آنچنان مورد اتهام و شکنجه و مرگ قرار گرفتند که دسترنجش شد عده ای خسته از مبارزه , عده ی متواری و رشد عده ای سودجو برای جا زدن خودشان به عنوان بد ( هر چند که زمانی جزء بدتر به حساب می آمدند ! ) .
یک ماه دیگر تا انتخابات ( ! ) ایران وقت باقی ست . بدتر های بد نما و بدترها کاندید شده اند . این بار امامه داری که زمانی بدتر به حساب آمده بود تا آن بی امامه که بی هیچ تجربه ای فقط بد نظر می آمد تبدیل به بد شده و این روزها همه به فکر آن هستند تا او را رو نجات دهنده بنامند و حمایت ها رو به سویش سرازیر کرده اند . اینکه چقدر موفق باشند , اینکه صندوق ها از همین الان هم پر از رایِ مردم هست یا نه و یا حتی اینکه چقدر آمدنش موثر است برای من این روزها هیچ اهمیتی ندارد . من ترجیح میدهم به فکر مردمی باشم که بعد از سالها تلاش آن دولت چه دست آموزهای شایسته ای شده اند . فکرهایی که تمام و کمال خود را اسیر میبیند و هیچ راه گریزی را حتی در فکرش نمی گنجاند . من به مردمی فکر می کنم که انقدر در مشقت قرار گرفته اند که حتی دیگر نمی توانند به یاد آورند که انسان بودن چیزی جز خوردن , خوابیدن و روابط جنسی است ! مردمی که هیچ چیز جز ماندن برایشان ارزش ندارد . مردمی که هر چه میخواهد را در صحرای فراموشی دفن کرده و تنها تلاش برای نفس کشیدن دارد .
دلم سخت گرفته از مردمی که در ابتدا بود , کوچک شد , فراموش کرد و روزی هم فراموش خواهد شد . 

* اسم یک فیلم هم هست