صفحات

۱۳۹۰ آذر ۹, چهارشنبه

روزهایی که در کمینند !


باید بگویم که این روزها در ایران همه چیز رویِ دورِ تند افتاده و هر روز بدتر از روزِ قبل می شود . هر چند دوستان در ایران می گویند که اخبار اینطور که در غربت تند و جدی ست ، جدی و مهم نشان داده نمی شود ، ولی وضع بسیار وحشتناک تر از چیزی ست که فکرش را می کردم .
سفارتِ ایران در بریتانیا تا  48 ساعتِ دیگر کاملا تخلیه می شود ؛ سفارت بریتانیا در ایران نیز نیمه تعطیل است و حتی برایِ گرفتنِ جوابِ ویزا نیز اجازه ی نزدیک شدن به کسی داده نمی شود . سفارتِ نروژ بدون هیچ حاشیه و سر و صدایی کاملا تعطیل شده ؛ سفیرِ آلمان به آلمان فرا خوانده شده . اینها همه در عرضِ کمتر از 24 ساعت اتفاق افتاده و این یکی از ترسناک ترین روزهایی است که من در زندگی ام تجربه کرده ام .
از سویِ دیگر در اصفهان صدایِ انفجاری  شنیده می شود ، آتشنشانی نیز تاییدش می کند ، ولی خبری از انفجارِ حتی یک کپسولِ گاز نیز داده نمی شود ! قطر هزینه ی حمله به سوریه را متقبل شده و شمالِ اسرائیل از سمتِ جنوبِ لبنان مورد حمله ی موشکی قرار می گیرد . قیمتِ طلا نیز به شدت سقوط کرده ، رئیس مجلس ایران از حمله به سفارت پشتیبانی می کند !
شاید تا هفته ی دیگر بیشترِ سفارتخانه هایِ اروپایی در ایران بسته شوند ، شاید دیگر انزوا به معنای واقعی اش واردِ مرحله ای جدید شده باشد . کم کم نفتمان را کشوری خریداری نمی کند . کم کم دولت کم می آورد ، سر و کله ی دلالان پیدا می شود و همین کشورهایی که سفارتخانه هایشان را بسته اند از طریق دلالان نفتمان را به یک سومِ قیمت خریداری می کنند . دولت نیز که دیگر نمی تواند به اندازه ی روزهایِ قدیم از پولِ نفت جیب پُر کند دستش بیشتر سمتِ مردم دراز می شود و از هر جا که می تواند بیشتر و بیشتر می دزدد ! شاید سالها به طول انجامد . اگر دلخوش به این هستید که با فقیر شدن و جیره ی جیبشان اینها دست از سرِ ایران برمی دارند باید بگویم متاسفانه اینها انقدر جمع کرده اند که تا سالها بخورند و از آنجایی که دلشان برایِ منابعمان هیچوقت نسوخته تا قطره ی آخرش را به قیمتِ مفت می فروشند و می خورند ، کشورهایِ خریدار نیز عاشقِ مردمِ ایران نیستند تا نخرند ، مالِ مفت به شکمِ همه شان خوب می سازد . نتیجه اش را دیگر فکر می کنم هر کسی به راحتی بتواند درک کند . مردم به هوش باشید ؛ رزوهایِ سختی در کمینند .





فردا دهمِ آذر مطابق با اولِ دسامبر روزِ جهانیِ ایدز هستش . حدودِ نیمی از افرادِ مبتلا به ایدز زیرِ 25 سال هستند و قبل از 35 سالگی به دلیلِ ایدز از بین خواهند رفت . طبقِ آماری که دولت ارائه فرمودند ما در ایران حدودِ 23 هزار بیمارِ ایدز داریم که این آمار تقریبا یک پنجم میزانِ واقعی ، یعنی 70 تا 80 هزار نفر می باشد . این بیماری از طریقِ خون و فرآورده هایِ آن ، روابط جنسی ، سرنگ آلوده و همچنین از طریقِ مادر به جنین انتقال  پیدا می کند . متاسفانه با توجه به آمارِ بالایِ اعتیاد در ایران از بیماری بیشتر از طریقِ سرنگِ آلوده در ایران انتشار پیدا می کند . متاسفانه با اعلامِ غیرِ واقعیِ آمار مبتلایان در ایران این بیماری در ایران هر روز بیشتر انتشار پیدا می کند . این بیماری غیر قابلِ درمان است و به مرگِ شخصِ بیمار منتهی می شود . دولتِ ایران برایِ هیچ قشری ارزش قائل نیست ، خودمان کمی اطلاع رسانی کنیم . رسانه شمایید !

۱۳۹۰ آذر ۴, جمعه

پوچی !


اگر جنگی در گیرد می دانم که هیچ کس دیگر اسلحه به دست نخواهد گرفت . نه از رویِ عداوتی که با دولت دارند ، دیگر کسی جراتِ جنگ ندارد . اصلا فکر می کنم دیگر کسی نباشد که حتی بداند برایِ چه باید تیر بپراند و با دشمن ستیز کند .
سردمدارانِ دَوَنگ و نظامیانِ زرنگ مملکتی را ساخته اند که هر چه می گویند و می کنند چیزی نیست جز جَفَنگ !!
مردم نیز اتفاقات این روزها برایشان شده مایه ی شوخی و خنده . حتی تحریم ها نیز برایِ مردم هیچ تحریکی ایجاد نمی کند . اصلا مملکتمان شده مملکت باری به هر جهت . یا نمی دانم شاید هر چه پیش آید ، خوش آید ! همه هم نشسته ایم چرتکه دستمان گرفته ایم و سن جنتی را میشماریم و برایِ هر بد بختیمان یک " پ نه پ " می گذاریم و تا می توانیم می خندیم . انقدر می خندیم که اشک در چشمانمان جمع می شود . آنقد می خندیم که یادِ بدبختی هایمان می افتیم ! جوانها که یاد گرفته ایم از صبح تا شب سرمان توی مونیتور و موبایلمان باشد و مسن تر ها هم که دیگر مجالی برایِ ابرازِ عقیده ندارند . شاید این روزها به گذشته بیشتر فکر می کنند تا آینده . همیشه می گفتند آینده متعلق به جوانهاست ، ما جوانها هم که چیزی جز دنیایِ مجازی برایمان معنایی ندارد .
اگر فرانسه دیگر نفتِ ایران را نخرد ، اگر بقیه ی کشورها و دولتها نیز این تصمیم را اتخاذ کنند ، واقعا به حالِ مردم چه فرقی خواهد داشت ؟ مگر این چنین نیست که همین اکنون نیز فرهنگمان در حال نابودی ست . مردمِ متوسط فقیر می شوند و فقرا در بیچارگیشان بیشتر غرق . مگر این گونه نیست که یک قِران از این پولِ نفت تاثیر در زندگی هیچ یک از شهروندانِ ایرانی  نگذاشته . هر روز نیز وجهه ی سیاسی و بین المللیمان از بابت تمامِ بی خردی هایِ سردرمدارانمان به سیاهچاله ی  بی اعتباری می رود .  سردمداران آنقدر اندوخته دارند تا چندین سالی را با همین منوال طی کنند و فقط بیشتر و بیشتر خون مردم را در شیشه کنند . هر روز بیشتر به مردم دروغ بگویند و مردم هم که انگار ضد ضربه  یا هیپنوتیزم شده باشند ، هیچ کاری نمی کنند و هم چنان به همان زندگی که حتی نمی شود اسمش را زندگی گذاشت ادامه می دهند . اصلا حتی دیگر دلمان برایِ خودمان هم نمی سوزد ، این که دیگر ایران است و .... .
می خواهم بگویم که اگر بخواهد اتفاقی هم رخ دهد ، اگر قرار باشد چیزی سر و سامان بگیرد این ما هستیم که باید درستش کنیم . مردم . نمی خواهم کشورِ دیگری بیاید و برایمان دیکته کند که چه باید بکنیم . اگر کمی دلمان برای خودمان می سوخت شاید انقدر در منجلابِ عادت فرو نمی رفتیم . خیلی از شانس هایی را که داشتیم از دست نمی دادیم . با خودمان آشتی کنیم ، شاید زودتر به نتیجه برسیم .
القصه که بنده این روزها به پوچیِ بسیار پیچیده ای دچار شدم . پوچی که مختص جوانانِ مقیمِ غربت می شود منظورم نیست . پوچیِ سیاسی را می گویم .

۱۳۹۰ آبان ۲۹, یکشنبه

انسجام


گاهی دانستن چنان شما را در معذورات قرار می دهد که آشفتگی دست از افکارت بر نمی دارد .  با خودم فکر می کنم شاید ندانستن ، ندیدن و یا حتی نیاندیشیدن بهتر باشد . وقتی می دانی ، میبینی و درک می کنی مسئولیتت چند برابر می شود ؛ آن زمان است که شبها خواب به چشمت نمی آید و روزها  به جانِ دنیا می افتی !
 چند وقتِ پیش فیلمی از راهپیمایی هایِ روزهایِ بعد از انتخابات را برایِ دوستی که ادعا میکرد در تمامشان شرکت کرده و اکنون سر از اینجا در آورده ، گذاشتم . شاید بیشتر از 30 ثانیه را که دید فریاد زد " قطعش کن !  قطعش کن ! " . با ترس این کار رو کردم . پرسیدم : چیزی دیدی ؟ گفت نه ، دیگر نمی خواهم این روزها رو ببینم ! این روزها از دور خبرهایی ازش دارم . در دنیایِ پر زرق و برق اینجا به شدت گم شده . شاید آن شخص این روزها خیلی خوشحال تر از من باشد . شاید اوست که دارد کارِ درست را انجام می دهم . نمی دانم ، شاید من هم باید خودم به غرق در این دنیا کنم . سخت است فراموشی . نمی دانم " او " چقدر حالش خوب است ، ولی من این روزها داغونم .
بعد از انفجارِ زاغه ی مهمات ، رزمایشِ پدافنهایِ هوایی را کم داشتیم که خوب امروز خبرش را خواندم . موشکهایِ بالستیک قاره پیما ( من از این اسمها سر در نمیارم !‌ ) هم امروز مورد آزمایش قرار گرفت . حالا قدرتِ قاره پیمایی شان را هم به رخِ کشورهایِ دیگر می کشند . از آنجایی که ایران نیم قرن از دنیا عقب تر حرکت می کند ،  قدرت نمایی هایش هم از کلِ دنیا نیم قرن فاصله دارد .
نمی دانم اگر جنگ شود چه کسی هست که در سنگرِ این دولت بجنگد . اصلا دیگر کسی جراتِ جنگ را دارد . آنهایی که سی و اندی سال پیش رفتند و جنگیدند همانهایی بودند که قدرتِ انقلاب کردن را نیز داشتند . چند درصد از جوانهایی که می شناسیم دیگر حتی به تفنگ دست گرفتن فکر کرده اند ؟ آن هم برایِ دولتی که هیچ مزیتی برایِ زندگیشان نداشته جز حسرت و تولیدِ نسلی بی هویت و دم دمی . من خود از همین نسل هستم . نسلی که همه چیز برایش ناگهان گُم شد . نسلی که چیزهایی را با پوست و استخوانش لمس کرده که شاید آنهایی که روزی جنگ رفتند حتی بهشان فکر هم نمی کردند . ما نسلِ قوی نیستیم . این را با شهامتِ تمام می گویم و از گفتنش هیچ ترسی ندارم .
نسخه پیچیدن برایِ وضعِ آشفته ی ایران کارِ بسیار دشواریست . هیچ کس دیگر هیچکس را قبول ندارد . انسجام در هیچ جایِ اعتراضاتِ ما جایی ندارد . همیشه فکر می کردم وجودِ یک دشمنِ مشترک ایجادِ اتحاد می کند ، ولی این تئوری هم انگار دیگر کارآمد نیست .
من حتی دیگر رغبت نمی کنم حالِ دوستِ اصلاح طلبم را بپرسم ، دوستِ راستی ام که لطفها به هم داشتیم این روزها سراغم را نمی گیرد . آن دوستِ چپی که داشتم این روزها دیگر با هیچ کس حرف نمی زند . من آشفته ام و انگار فقط هذیان می گویم . دوستِ سلطنت طلبم هم از شاهزاده اش نا امید شده .  هیچکس تحملِ دیگری را ندارد . اتحاد  را خود دفن کرده ایم ، جامعه تکلیفش مشخص است .

۱۳۹۰ آبان ۲۵, چهارشنبه

سردرگمی

چند وقتی می شود که ننوشته ام . وبلاگم را مسدود کرده بودند ، آن به کنار ؛ ترس از شروعِ دوباره نیز من را سخت دلسرد و بی میل برایِ ادامه کرده بود .
در این بازه ی زمانی روزگار و زندگیِ من پر است از شروع هایی دوباره . ناگهان خود را در موقعیتی دیده ام که همه چیز را باید از نو و از ابتدا شروع کنم . این مسئله این روزها من را به شدت زمین گیر کرده ؛ تا جایی که حافظه ی کوتاه مدتم به کل از کار افتاده و احساس می کنم در حالِ از دست دادن کلِ حافظه ام می باشم .
از تمامِ این مسائل گذشته ، اوضاع ایران هم روبراه نیست . هر روز که چشمهایم را باز می کنم با این ترس روزم را شروع می کنم که اتفاقی ناگوار در ایران رخ داده و من به محضِ باز کردن صفحه ی خبرها شاهدِ بدترین ها خواهم بود . شاید برایِ من که از دور به مسائل نگاه می کنم و بیشتر تحت تاثیرِ اخبارِ خارجی هستم ترسناکتر خود نمایی کند .
نمی دانم از انفجارهایِ تهران و حومه بگویم یا از مرگِ " احمد رضایی " . از سوء استفاده هایی که کشورهایِ دیگر به واسطه ی بی عرضگیِ سردمدارانمان از منابعِ ملی مان میکنند صحبت کنم یا از مزخرف گویی هایِ " احمدی نژاد " در موردِ  " فیسبوک " و  " توییتر "  در مصاحبه هایش . از چه بگویم ؟ از صحبتهایِ پدرِ " آرش ارکان " یا از .... .
هنوز " موسوی " و "کروبی " در حصر هستند و " رامین پرچمی " نیز چند روزی به مرخصی آمد .
در مجلس نیز تصویب شد که هر کس به اسرائیل سفر کند بعد از برگشت مبحوص شود و تا چند سال اجازه ی گرفتنِ پاسپورت را نداشته باشد و هر کس در دولت بیش از 3 سال کار کند حقوق مادام العمر دریافت کند ( یعنی سابقا دریافت نمی کردند ؟!‌ ) !
گاهی اخبار آنقدر برایم زیاد و پیچیده می شود که دیگر نمی توانم چیزی را حلاجی کنم . اصلا گاهی نمی دانم در حالِ خواندنِ خبرِ خوبی هستم یا بد .
همه این روزها حرف از جنگ می زنند .  عده ای می خواهند جنگ شود ، عده ای نمی خواهند . عده ای می گویند اگر به رفتن و نابودی ست چه فرقی دارد ، حالا با جنگ باشد  یا با حرف ! ولی ترس از جنگ این روزها اعصابِ من را شخصا بهم می ریزد . نمی خواهم اینگونه بروند و رفتنِ آنها موازی شود به کشته شدن صدها و شاید هزاران هم وطنِ من که شاید حتی ندانند برایِ چه و یا کِه جنگ صورت گرفته . شاید همه ندانند ، ولی جنگ از طرفِ کشوری دیگر و به دست گرفتنِ کشورمان چیزی نیست که یک آزادی خواه دلش بخواهد . مردمم خود باید واردِ صحنه شوند . من خسته شده ام از جابجایی قدرت در کشورم . از دست به دست شدن ها می ترسم . من باز ترسیده ام .

۱۳۹۰ آبان ۲۴, سه‌شنبه

دوباره زندگی

می تونم به جرات بگم که از شروعِ دوباره متنفرم . اصلا  نمی دونم چرا انقدر از شروع کردن می ترسم . وقتی چیزی برام خراب میشه خیلی بهم میریزم . شاید همه مثلِ من باشن ، شاید هم نباشن ! 
حالا که باز شروع به نوشتن کردن احساسِ خوبی دارم . گذاشتنِ آدرسِ قبلیِ وبلاگم شاید کارِ بی خودی باشه ، نمی دونم . ولی آدرس قبل www.farzanehphoto.persianblog.ir بود که متاسفانه مسدود شد .
امیدوارم بتونم شروعی خوب داشته باشم . گاهی شروع سخت ترین قستِ یه کاره .