دیکتاتورِ کره ی شمالی نیز جان به جان آفرین تسلیم کرد ! چند روزی می شود که همه می خواهند به دیکتاتورهایِ ایران نیز بفهمانند که عاقبتشان همان چند وجب خاک خواهد بود ، شاید دست از جفایی که در حقِ مردم می کنند بردارند . ولی انگار مردم فراموش کرده اند که اینها همان آخوندهایی هستند که روزی فقط برایِ خواندنِ نوحه در مراسمِ عزاداری و مسجدها می توانستیم پیدایشان کنیم . اینها همانهایی بودند که مضمون هایی چون " شب اولِ قبر " و " نکیر و منکر " و ... این مزخرفات را یک عمر به خورد ما داده اند . اینها از فلسفه ؛ خرافات و تمامِ متعلقاتِ مرگ به خوبی آگاه هستند ، فقط خود را به ندانستن زده اند ، چون از هر بی دینی بی دین تر و خدا نترس تر هستند ، چون اگر نبودند و ذره ای به آنچه که با زاری در نوحه هایشان ادا می کردند باور داشتند شاید و فقط شاید کمی از جوری که در حقِ مردم روا داشته اند می کاستند . اینها هیچ ندارند برایِ از دست دادن . این ما و ملت هستیم که هر روز همه چیزمان را از دست می دهیم و جراتِ دم زدن نیز نداریم ، چون به این وضع عادت کرده ایم . ما فقط یاد گرفته ایم که غر بزنیم . بگوییم چه نمی خواهیم ؛ مشکل اینجاست که نمی دانیم چه می خواهیم ، برایِ چه می خواهیم بجنگیم . هر چند که دیگر توانِ جنگ را نیز نداریم .
کمپینِ نامه نگاری محترمانه برایِ رهبر نیز نمی دانم چقدر خوب پیش می رود ، یا اصلا پیش می رود یا نه . فقط می دانم که دیگر حوصله ی کارهایِ نمادین را ندارم . دیگر لذت نمی برم از اینکه فلانی کاریکاتور بکشد برایِ بیساری . انقدر دچارِ یاس سیاسی هستم که این روزها حتی حوصله ی دنبال کردنِ بعضی از خبرها را نیز ندارم . اعتراضات هم شده است مثلِ این تئاترهایِ سورئال . از آن مفهمومی ها که روشنفکرترین بیننده ها نیز وقتی از سالن خارج می شوند نمی توانند توضیح دهند چه بوده و چه داستانی را دنبال می کرده !! آنهایی هم که درباره اش حرف می زنند و به به و چه چه می کنند دقیقا همانهایی هستند که چیزی از هنر نمی دانند و از آنجایی که هیچ نفهمیده اند و فکر می کنند اگر اعتراف کنند که متوجه نشده اند ، شاید به سخره گرفته شوند ، شروع به تمجید می کنند و سیگاری آتیش می زنند و اندر وصفِ داستانِ با معنی آن روضه خوانی می کنند ! من این روزها دقیقا اعتراضات و حرکاتِ مردمی را این چنین می بینم .
من آدمِ خوش بینی نیستم ، اصلا آدمِ خوبی هم نیستم . نمی توانم زیاد به همه چیز مثبت نگاه کنم . نمی توانم دلم را با بعضی سیاستمداران صاف کنم . نمی توانم فکر کنم که کسانی که بیرون از مرز نشسته اند و برایِ ایران نسخه هایِ عجیب و غریب می پیچند ؛ آدمهایِ دلسوزی هستند . نمی توانم از مردمِ مجاهدِ اردوگاهِ اشرف پشتیبانی کنم ( به منزله ی یک انسانِ آزادی خواه ) . من نمی توانم دلم را با رضا پهلوی صاف کنم . من با خیلی از آدمها که لافِ وطن دوستی می زنند نمی توانم ارتباط برقرار کنم . من آدمِ خیلی خوشبینی نیستم .