صفحات

۱۳۹۱ شهریور ۲۳, پنجشنبه

تسخیر ...

باز به مقدساتشان توهین شد و آنها رویِ واقعی خودشان را نشان دادند . من نمی فهمم اگر من بیایم به کسی ناسزا بگویم به کجایش بر می خورد ؟! من اگر بی دینم و دین داران هر روز من را مورد توهینشان قرار دادند با تفنگ و چاقو جوابشان را دادم ؟ منِ بی دین که از هر دین و مذهبی مورد هجوم قرار می گیرم ؛ آیا کسی را مورد ضرب و شتم قرار دادم . اصلا یکی می آید فیلم می سازد ؛ یکی دیگر پخشش می کند ؛ من می روم فلانی را می کشم که نشان دهم عصبانی هستم ! جان گرفتن این روزها از خرید روزانه نیز راحت تر شده !
در ایران هم حتما اگر دیواری بود دانشجویانی خود جوش بودند که از آن بالا بروند و شعار بدهند و اموال مردم را تسخیر کنند ! همین که تا همین ساعت سفارت سوییس سلامت مانده باز جای شکرش باقی ست !
از زمانی که از ایران دور شده ام تشخیص درستی و نا درستی اخبار برایم اندکی سخت شده . حس تحلیلم همان قبلی ست ؛ مشکل اینجاست که برای دانستن اینکه خبر چقدر صحت دارد حداقل باید 24 ساعت منتظر بمانم تا در اخبار بشنوم ؛ یا خبرگزاری هایی که اندکی اعتماد برایم باقی گذاشتند تاییدشان کنند ؛ وگرنه وبلاگم چیزی میشد شبیهِ روزنامه های زرد !
زمان زود می گذرد ؛ گاهی فراموش می کنم 4 سال از آن روزها گذشته . وقتی عکس و فیلم هایش را میبینم ، تصویر خودم ، آنچه در صورت و وجودم تغییر کرده را مقایسه می کنم تازه به طول زمان پی می برم . هر چند من و امثالِ من شاید بیشتر از 4 سال تغییر کرده باشیم . آدمهای آرمان گرا همیشه بیشتر از چیزی که از زمان می گذرد فرتوت می شوند .
هر بار که در ایران مصیبتی وارد می شود ؛ دولت تا جایی که توانایی دارد کناره گیری می کند . این بار نیز مردم آذربایجان بی پناه مانده در سرمای پاییزی رها خواهند شد . کاش مردم زودتر از پاییز و سرمایش ؛ بهار و گرما را به آنها هدیه کنند .

هیچ نظری موجود نیست: