صفحات

۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۸, شنبه

دل خون *



از زمانی که به یاد دارم خارج ازخانه همیشه مجبور بودیم بین بد و بدتر یکی را انتخاب  کنیم . همیشه عادت کرده بودیم هرآنچه که حقمان بود ازما گرفته شود ؛ زمانی که قسمت کوچکی ازش را صاحب میشدیم انگار که دنیا را بهمان داده باشند عروج میکردیم به آسمان . ذوق میکردیم از سر کردن مقنعه ی صورتی , بجای سرمه ای ( هر چند که خیلی مضحک تر میشدیم ) . بجای مدرسه ی دولتی اگر غیر انتفاعی میرفتیم بیشتر لذت میبردیم ؛ چون آنجا همیشه برای تفریح در همان ساعتهای کوتاه زنگ تفریح انتخاب هایی  برای سرگرم شدن داشتیم . بعدها که بزرگتر شدیم پوشیدن مانتوهای کوتاه و رنگی شد خوش خوشانمان و کلی با آنها عشق بازی کردیم . از این نمونه های احمقانه و کوچک انقدر هست که از بازگو کردنشان فقط شرمساری اش باقی می ماند و بس .
بعدها رسید بین انتخاب , بین یک امامه ای و غیر امامه ای فکر کردیم آن بی عمامه را انتخاب کنیم شاید وضعمان بهتر شود . 4 سال تجربه اش کردیم و حکم رهبری خورد به ماندنش و ما شدیم آدمهایی که دیگر اینار حتی حق انتخاب بین بد و بدتر را نیز نداشتیم ( هر چند در ابتدا فکر کردیم بازی به همان منوال پیش خواهد رفت ) . از آن به بعد بود که ورق اندکی چرخید . عده ای به فکر افتادند که اصلا چرا همیشه مجبور بودیم بین بد و بدتر یکی را بر گزینیم ( و هیچ کس فکر نکرد که چرا هیچوقت گزینه ی خوب و بهتر وارد انتخابهای زندگی اجتماعی مان نشد ) . اندک زمانی طول نکشید , آنهایی که یادشان آمده بود آنچنان مورد اتهام و شکنجه و مرگ قرار گرفتند که دسترنجش شد عده ای خسته از مبارزه , عده ی متواری و رشد عده ای سودجو برای جا زدن خودشان به عنوان بد ( هر چند که زمانی جزء بدتر به حساب می آمدند ! ) .
یک ماه دیگر تا انتخابات ( ! ) ایران وقت باقی ست . بدتر های بد نما و بدترها کاندید شده اند . این بار امامه داری که زمانی بدتر به حساب آمده بود تا آن بی امامه که بی هیچ تجربه ای فقط بد نظر می آمد تبدیل به بد شده و این روزها همه به فکر آن هستند تا او را رو نجات دهنده بنامند و حمایت ها رو به سویش سرازیر کرده اند . اینکه چقدر موفق باشند , اینکه صندوق ها از همین الان هم پر از رایِ مردم هست یا نه و یا حتی اینکه چقدر آمدنش موثر است برای من این روزها هیچ اهمیتی ندارد . من ترجیح میدهم به فکر مردمی باشم که بعد از سالها تلاش آن دولت چه دست آموزهای شایسته ای شده اند . فکرهایی که تمام و کمال خود را اسیر میبیند و هیچ راه گریزی را حتی در فکرش نمی گنجاند . من به مردمی فکر می کنم که انقدر در مشقت قرار گرفته اند که حتی دیگر نمی توانند به یاد آورند که انسان بودن چیزی جز خوردن , خوابیدن و روابط جنسی است ! مردمی که هیچ چیز جز ماندن برایشان ارزش ندارد . مردمی که هر چه میخواهد را در صحرای فراموشی دفن کرده و تنها تلاش برای نفس کشیدن دارد .
دلم سخت گرفته از مردمی که در ابتدا بود , کوچک شد , فراموش کرد و روزی هم فراموش خواهد شد . 

* اسم یک فیلم هم هست 

۳ نظر:

م ح س ن گفت...

سلام فرزانه جون خوبی؟
آفرین همینجوری ادامه بده. تا آزادی

Unknown گفت...

نظرها ثبت نمشیه !!

Unknown گفت...

ممنون . خوشحالم که قسمت نظرهای این وبلاگم هم باز شد . اگر نتونستین اینجا نظر بدین یا با مشکل فیلترینگ برخوردین , پست ها رو اینجا هم میذارم www.tameomid.blogfa.com