صفحات

۱۳۹۱ اردیبهشت ۲, شنبه

مرثیه ای برایِ بودن

خسته که باشی همه چیز برایت مشکل می شود . همه چی . آن وقت است که زندگی می شود مثلِ یک پرس که تو را میان خودش گرفته ، خرد و لِه می کند .  تو را تبدیل به چیزی می کنند که شاید خودت هم نشناسی خودت را .


درگیر خودت که باشی ، حوصله ی دیگران را نداری . فراموش می کنی ، اهمیت نمی دهی . چند وقتی که گذشت ، تازه می فهمی از همه چیز عقب بودی ، انگار که هیچ نمی دانی . " نمی دانم " می شود تکه کلامت . جواب هر چه در زندگی ات رخ دهد " نمی دانم " می شود و بس !
از سیاست زیاد با خبر نیستم ، اصلا چند وقتی می شود پی اش را نگرفته ام . فکر می کنم چیز زیادی نیز از دست نداده باشم . ایران که وضعش راکد مانده ، دنیا هم که از تحلیل هایِ بنده خارج است ، تخصص ندارم !
تهران که باران آمد و همه چیز را شست ، من اینجا شاد بودم ولی . دلم می خواست با اعصاب خردی تمام ، داخلِ همان آبهایی که زمین تحملش را نداشت قدم می زدم ، رانندگی می کردم ، دهانم را باز می کردم و از باران اسیدی اش می خوردم . عشق بازی می کردم . می رقصیدم ، می خواندم . شهرم مرا بیشتر از آدمهایش دلتنگ می کند . شهرم از آدمهایش بیشتر خاطره ساز بوده . شاید این اعتراف دوستانم را سخت برنجاند ، ولی در واقع دلم بیشتر برایِ بلوار کشاورز تنگ می شود تا فلان دوستم ! ولی ... . 
دست مریزاد دارد موزیک و شعرِ " دیوار " ، کاری از " داریوش " و " فرامرز اصلانی " . من را به شدت یاد خودم می اندازد . مردمی که خاطراتی دارند که برگشت بهشان چیزی را عوض نمی کند . ای خانه از پایبست ویران است .
همین چند روزِ پیش بود ، یادی از گذشته کردم . روزهایِ بعد نمی دانم ادامه ی یک کابوس یا چه ؛ ولی شاید به یادشان نیاورم بهتر باشد . روزهایی هست که می خواهم فراموش کنم ، زخم می شوند ، آتش زیر خاکستر می شوند ؛ از بین نمی روند . نمی میرند .
بهار که می شود ، این روزها می گویند بویِ دل نشینی دارد ... شاید من شامه ام پر شده . احساسم شاید مرده .


اصلا من پودر شدن را ترجیح می دهم !

۱ نظر:

محسن گفت...

سلامت باشی..,,