چند روز دیگر بیشتر تا انتخابات باقی نمانده . از شور انتخابات در ایران زیاد
مطلع نیستم . نمی دانم همانقدر که مردم 4 سال پیش امید داشتند به انتخابات ,
خوشبین هستند یا نه . اینکه چند درصد فراموش کرده اند آن روزها را هم نیز نمی دانم
. از روزهایی صحبت می کنم که امید تمام وجود پیر و جوان را پر کرده بود . همان
روزهایی که همه فکر می کردند تمام سختی هایشان به پایان خواهد رسید . کاش اتفاقات
آن سال نمی افتاد تا مردم تجربه اش می کردند و به امید آن روزی نبودند که اصلاحات
بیاید همه چیز را برایشان تعمیر کند و دولت کامل و تمیز بدهد دستشان . کاش آنها می
آمدند تا مردم درک می کردند که در لجنزار گل نمی روید . ( هر چند که پافشاری
آقایان موسوی و کروبی بر مواضعشان برای من بسیار با ارزش و قابل احترام است . )
مناظره ی آخر را حتی رغبت نکردم وقت بگذارم و جسته گریخته ببینم . از وعده های
توخالی و عوام فریبانه آنقدر نفرت دارم که حتی برای خنده و سرگرم شدن نیز نتوانستم نگاهش کنم .
از افشاگری ها و عبور از خط قرمزها نیز دل خوشی ندارم . مردمی که 4 سال با سیستمی
همچون احمدی نژاد و آن سیستم پوپولیسمی هجو آلودش دست و پنجه نرم کرده اند و
آموزشهای کافی در به گوش نگرفتن آنچه که جیبشان را خالی کرده دیده اند , رو شدن
چند واقعیتِ دیگر و اینکه در مذاکرات چه شد و کِه آمد و کِی رفت , زیاد اهمیت به
خود نمی گیرد ! مردم انگار که دیگر راه فراری را پیش رو ندارند منتظرند آنقدر مشت
بخورند تا خود به خود ناک آوت شوند !
گاهی بسیار غمگین می شوم , گاهی ناامید , گاهی بی تفاوت و گاهی حسود . نمی
دانم این فعل امیدوار بودن چرا هیچگاه در نهاد من جایی دیگر ندارد . از هر طرف که
می نگرم ویرانه ای می بینم که هیچ امیدی برای بهبود موقعیتش نمی توان در نظر داشت
. مردم نیز دیگر توانش را ندارند . به مردم ترکیه حسادت می کنم گاهی . شبها در
میدان تقسیم بست می نشینند , دولت هم میزند , تکذیب می کند , میکشد , ولی باز ...
. حسادت این روزها تنها فعل بسیار فعال در وجود من است . حسادت به مردمی که کنار
نمی کشند و از پشتِ کامپیوترهاشان فقط و فقط اعتراض نمی کنند . حسادت به مردمی که
می دانند چه می خواهند . حسادت به مردمی که هنرمندانش پشت مردمش ایستاده اند .
حسادت .... و من تنها حرکت انقلابیم محدود می شود به همین وبلاگ , تو نیز محدودی
به چند پست مسخره نوشتن برای زیر سوال بردن عملکرد نظام و او ... .
کاش دنیا با ما نیز اندکی مهربانتر بود تا تمام زندگیمان خلاصه نمیشد به باور
دروغهایی که میدانیم پایه ای ندارد و مجبور به قبولشان هستیم , چون احساس می کنیم
راهی دیگر برای زندگی کردن نداریم .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر