صفحات

۱۳۹۰ اسفند ۱۵, دوشنبه

استوار


در این بحبوحه بازار و آشفتگیِ ایران ؛ بعد از سالها ، روزی رسید تا  به نیکی از ایران یاد شود . روزی رسید که با شور و غرور به تماشایِ برنامه ای نشستیم . بعد از سالها این بار وقتی نامِ " ایران " خوانده شد می توانستیم لبخند بزنیم . می توانستیم مغرور باشیم . وقتی " اصغر فرهادی " فاصله ی بینِ حضار تا سِن را طی کرد نفسهایمان را حبس کرده بودیم . انگار خواب می دیدم . بیم از بیدار شدن تا لحظه ی در دست گرفتنِ مجسمه ی " اسکار " توسط او داشتم . وقتی شروع به صحبت کرد دیگر باور کردم . آقایِ فرهادیِ عزیز ، ممنون بابت لبخند و غروری که در این کویرِ تلخی و سرشکستگی به ما هدیه کردی . تو نه " اسکار " بلکه قلبِ شکسته ی میلیونها ایرانی را اَز آنِ خود کردی . ممنون .




انتخابات ( !! ) نیز به پایان رسید . نمی دانم آنچه را که آنها انتخابات می نامند چه می توان نامید . نتیجه اش هم هر چه می شود به من و امثالِ من زیاد ربطی ندارد انگار ! حالا همه هم نشسته اند ، تمامِ سواد ریاضیات ، آمار و هر آنچه در چنته دارند را بکار گرفته اند تا سند بیاورند که چون این چنین و آنچنان شده ، پس تقلب صورت گرفته ! اصلا نمی دانم دولتی که تمامِ بدنه اش بر پایه ی دروغ و تقلب شکل گرفته ، دیگر حساب - کتاب کردن و دلیل و مدرک آوردن برایِ اثباتِ تقلب چه نیاز است . بجایِ صرفِ وقت برایِ اثباتِ تقلب بهتر نیست به برداشتنِ عاملینش فکر کنیم ؟
از آماری که سهوا درست اعدام شد چنین بر می آید که مردم مشارکتی نداشته اند . آنهایی که رای دادند نیز معلوم الحال هستند ( نه برایِ پر کردنِ صندوقها ، زیرا از قبل پر شده بودند ، بلکه برایِ رسانه ها که البته تکنولوژی این روزها آن را نیز درمان کرده ) . نمی دانم آنهایی را که می گویند " مجبور " به این کار بودند را شماتت کنم یا راحت از کنارشان گذر کنم ؟ اجبار برایِ نگه داشتن کار یا اجبار برایِ نگه داشتن موقعیتِ تحصیلی تا چه حد می تواند توجیهِ خوبی برایِ این کار باشد را واقعا نمی دانم . ولی می دانم شاید همین گروهِ به ظاهر " مجبور " خیلی از کمبودهایِ نظام را پر کرده اند . قضاوتِ سختی ست برایِ من . کمی دلم را این " اجبار " چرکین می کند ! شاید خیلی از بزرگان بیشتر از هر کسی در این موقعیت بودند ولی ... . حسابِ " محمد خاتمی " را نیز از بقیه ی جیره خوارهایِ نظام جدا نمی کنم ، زیرا او همیشه ثابت کرده بود که چیزی جز بازی هایِ سیاست برایش ارزش ندارد . هیچ گاه از او دلِ خوشی نداشتم . کویِ دانشگاه ، قتل هایِ زنجیره ای ، مسائلِ پنهانِ اتمی و .... تمام در دورانِ او اتفاق افتاد . نمی دانم آنهایی که هنوز هواداری اش می کنند بر پایه ای چه اصولی چنین وفادار مانده اند .
من پا پس نمی کشم ، حتی اگر دور باشم ، اگر سرزنش شوم یا ... . کاش همه می ایستادیم .

هیچ نظری موجود نیست: