صفحات

۱۳۹۰ بهمن ۲۶, چهارشنبه

این روزها

چند ماهِ اخیر آنقدر در پیچ و تابِ زندگی گیر افتاده بودم که گاهی فکر می کردم هیچگاه زنده از این دوران بیرون نخواهم آمد . روزهایِ گریه در حمام . آرزوی یک روزِ بدونِ دغدغه . هوایِ خوشِ آسودگی و ... . هنوز انتهایی برایِ این روزها نمی بینم . دورِ تسلسل شده این خستگی ، امیدهایی که در چشم بهم زدنی تبدیل به نا امیدی می شوند . انتظارهایی که انگار تمامی ندارند . آنهایی که مرا می شناسند می دانند کمتر درباره ی سختی هایِ زندگی شکایت می کنم . گاهی فقط گریه می کنم . حرف می زنم ، گریه می کنم . بهانه می گیرم و گریه می کنم . اصلا دراز می کشم ، به سقف خیره می شوم و گریه می کنم ! سرفه می کنم و تظاهر به سرماخوردگی می کنم ، اگر اطرافیانم اشکِ حلقه زده در چشمانم را ببینند . کم حرف می شوم . گاهی هم زیاد می خندم . سرِ میزِ صبحانه مامان را قلقلک می دهم و پشتِ سر هم می گویم " گوژی گوژی " ! می خندم . می خندم . مامان هم می خندد . موقع رسیدن تویِ اتوبوس بلند بلند " رسیدیم و رسیدیم ، کاشکی نمی رسیدیم ، تو راه بودیم خوش بودیم ، سوارِ لاکپشت بودیم  " ر, می خونم و می خندم . با همون صدایی که این روزها مرا به فکر وا داشته تا شاید برایِ شبکه هایِ فارسی زبان که دوبلور می خواهند تقاضایِ کار بفرستم . خوبی اش نفهمیدنِ معنی شعر توسط اطرافیانه . دانستنِ زبانی بغیر از زبان مردمِ شهرت گاهی مزه هایی وصف ناپذیر داره !
یک ماهی اینترنت نداشتم . تلویزیون هم فقط شبکه هایِ آلمان را داشتیم که از اخبارِ ایران خبریِ آنچنانی نمی دادند . اکثرا اولین خبرشان به سرمایِ قطبی خلاصه میشد ! چند روزی وقت لازم دارم تا باز به دنیایِ سیاست برگردم .
این چند ماهه کارهایی را تجربه کرده ام که شاید کمتر دختری این چنین تجربیاتی را کسب کند . هنوز لاشه ای از اساسیه ی خانه کنارِ خانه به من دهن کجی می کنند ! از پسِ سرِ هم کردنِ کمد لباس بر نیامدم . حتی تکان دادنش در توانم نبود . ساختنِ زندگی به شکلِ مکانیکی اش سخت تر از آنی ست که فکرش را می کردم .
روزی صورتم پر از شادی بود ، این روزها ... . گاهی به زور هم نمی شود شاد بود . گاهی دوست دارم کسی بپرسه همه چی خوبه و من بگم نه ! اونوقت بپرسه چرا و حوصله کنه و گوش بده . وقتی هم که حرفهام تموم شد بره و هیچی نگه . هیچی .

۴ نظر:

mehran گفت...

دست به قلمت فوق العادست. کاملا حست رو گرفتم.زیبا بود.

Unknown گفت...

ممنون . خوشحالم حسم رو حس کردی .

سپهر گفت...

معلومه از ته دل نوشتی ، خیلی خوب نوشتی. :( :(

Unknown گفت...

آره ، واقعا لز ته دل نوشتمش .
کاش فیلتر نبودم :((